چگونه هیرشمن بدبینی نسبت به توسعه جهان سوم را به چالش کشید؟
این نوشتار به ایدههای اصلی آلبرت هیرشمن در مقالۀ «اقتصاد سیاسی و امکانگرایی» میپردازد. این مقاله در کتاب «گرایشی به امید» منتشر شده است. هیرشمن استدلال میکند که اقتصاد و علوم سیاسی باید از انزوای رشتهای خود خارج شوند و به بررسی تعاملات پیچیدۀ میان نیروهای اقتصادی و سیاسی بپردازند. او با نقد مدلهای ابتدایی که صرفاً یک حوزه را پیشنیاز دیگری میدانند، دو رویکرد اصلی را برای ایجاد پیوند میان این دو رشته مطرح میکند: «نظریههای اقتصادیِ سیاست» که ابزارهای اقتصادی را در پدیدههای سیاسی به کار میگیرند و «ابعاد سیاسیِ پدیدههای اقتصادی» که به کشف پیامدهای سیاسی پنهان در مفاهیم و رویدادهای اقتصادی میپردازد.
هیرشمن با الهام از الگوی مارکسی، مدلی پویا از تعامل میان سیاست و اقتصاد ارائه میدهد که در آن نیروهای اقتصادی در یک چارچوب سیاسی-نهادی مشخص پیش میروند تا زمانی که آن چارچوب به «قید» تبدیل شود و نیاز به تغییر سیاسی را ایجاب کند. این فرایند که به قانون بازدهی نزولی شباهت دارد، به زنجیرههایی از پیشرفت اقتصادی و اصلاحات سیاسی منجر میشود. علاوه بر این، او بر نقش «ادراک نادرست» در ایجاد نوسان میان نیروهای بازار و غیر بازار تأکید میکند و این ایده را مطرح میسازد که تناوب سیاستها ممکن است از یک ترکیب بهینۀ پایدار، برتر باشد.
فلسفۀ بنیادین هیرشمن که آن را «امکانگرایی» مینامد، علوم اجتماعی را به فراتر رفتن از جستجوی قوانین کلی و پرداختن به یکتایی، خلاقیت و امکانات پیشبینینشده در تغییرات اجتماعی فرامیخواند. او استدلال میکند که تغییرات بزرگ اجتماعی اغلب از مسیرهای غیرمنتظرهای حاصل میشوند، از جمله «موهبتهای در لباس مبدل» (موانعی که به مزیت تبدیل میشوند)، «توالیهای معکوس» (جایی که عمل، مقدم بر باور است) و بهویژه «پیامدهای ناخواسته»ی اقداماتی که برای حفظ وضع موجود طراحی شدهاند. این رویکرد در برابر جبرگرایی قرار دارد و از «حقِ داشتن آیندهای پیشبینینشده» دفاع میکند.
چگونه هیرشمن بدبینی نسبت به توسعه جهان سوم را به چالش کشید؟ بیشتر بخوانید »




